جدول جو
جدول جو

معنی موی تافتن - جستجوی لغت در جدول جو

موی تافتن
(صَتَ)
موی تابیدن. مو تافتن. تافتن گیسو. تاب دادن زلف. (از یادداشت مؤلف) :
به موی تافته پای دلم فروبستی
چو موی تافتی ای نیکبخت روی متاب.
سعدی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رو تافتن
تصویر رو تافتن
رو گرداندن، از کسی یا چیزی روی برگردانیدن، کنایه از اعراض کردن، پشت کردن، کنایه از گریختن، فرار کردن
فرهنگ فارسی عمید
(تَ / تُو کَ دَ)
روی تابیدن. اعراض کردن. (یادداشت بخط مؤلف). روی گردان شدن. روی گردانیدن. (ناظم الاطباء) :
گر روی بتابم ز شماشاید ازایراک
بی روی و ستمکاره و با روی و ریایید.
ناصرخسرو.
خلاصی ده که روی از خود بتابیم
به خدمت کردنت توفیق یابیم.
نظامی.
دگر ره گفت از این ره روی برتاب
روا نبود نمازی در دو محراب.
نظامی.
ماهرویا روی خوب از من متاب
بی خطا کشتن چه می بینی صواب.
سعدی.
رجوع به رو تافتن شود
لغت نامه دهخدا
(صَ کَ دَ)
به هم پیچیدن لاغهای مو. مو بافتن. بافتن موی سر یا هر مویی دیگر. (از یادداشت مؤلف). تعکیف. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
عرق سرازیر شدن. عرق بسیار از آدمی جاری شدن:
ز بس خوی کز سر و رویش همی تاخت
تنش گفتی ز تاب خشم بگداخت.
(ویس و رامین)
لغت نامه دهخدا
(صَ حَ گُ تَ)
مو گرفتن. مقابل موی دادن. رجوع به مو گرفتن و مو دادن شود
لغت نامه دهخدا
(صَ تَ)
شکافتن موی را از درازا و این مبالغت است در دقت تیراندازی و نیزه زنی:
نه هرکه موی شکافد به تیر جوشن خای
به روز حملۀ جنگاوران بدارد پای.
سعدی (گلستان).
به تیر و سنان موی بشکافتیم
چو دولت نبد روی برتافتیم.
سعدی (بوستان).
، کنایه است از دقت بسیار در کاری ورزیدن. در درک یا حل یا بیان مسأله و نکته ای سخت دقت کردن. ذوق و دقت و باریک بینی بسیار در نکته ای به کار بستن. (از یادداشت مؤلف) :
دل گرچه در این بادیه بسیار شتافت
یک موی ندانست ولی موی شکافت
اندر دل من هزار خورشید بتافت
آخر به کمال ذره ای راه نیافت.
(منسوب به ابوعلی سینا).
سخن دانی که بشکافد مثل موی
سخن گویی که بچکاند مثل زر.
فرخی.
پدر آنجا که سخن خواند بشکافد موی
پسر آنجا که سخن گوید بچکاند زر.
فرخی.
گر شکافی به معرفت همه موی
ور زبان تو هست گوهرپاش.
عطار
لغت نامه دهخدا
(زَ)
به لغت زند، شمردن. (ناظم الاطباء). به لغت ژند و پاژند به معنی شمردن زر و چیزی دیگر باشد. (برهان) (آنندراج). هزوارش اشمرتن (= شمردن) پهلوی است. (حاشیۀ برهان چ معین). رجوع به شمردن شود
لغت نامه دهخدا
(تَ شُ دَ)
پشت کردن. چهره رابسوی دیگر متوجه کردن. روی برگردانیدن:
آفتاب آمد دلیل آفتاب
گر دلیلت باید از وی رو متاب.
مولوی.
ره این است رو از حقیقت متاب.
سعدی (بوستان).
، گریختن. فرار کردن
لغت نامه دهخدا
چون کسی عاشق زنی شود و بوصال او نرسد مو را در کاغذی پیچیده داخل صندوق (قوطی) گذارد و پیش معشوقه فرستد و غرض از آن اعلام ضعف و ضعیفی خود در محنت هجر است. اگر معشوقه هم مشتاق او باشد او نیز در جواب مو فرستد} وصف زلفش کی دل صد چاک را رو میدهد شانه با این ربط مو میگیرد و مو میدهد) (مخلص کاشی. بها)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روی تافت
تصویر روی تافت
اباء
فرهنگ واژه فارسی سره